جدول جو
جدول جو

معنی بنت الماء - جستجوی لغت در جدول جو

بنت الماء
(بِ تُلْ)
قسمی مرغابی. (از المرصع) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). طیور و ماهی و هر آنچه با آب الفت دارد و در آن زندگانی میکند و آن را بی الف و لام ’بنت ماء’ نیز گویند. و در جمع بنات الماء گویند. (از المرصع) ، قطع شدن (مایع از جریان). (فرهنگ فارسی معین). چون بند آمدن آب و خون و جز اینها، سد شدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بسته شدن. چون بند آمدن راه عبور و مرور، موقوف شدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، متوقف شدن: باران بند آمد. (فرهنگ فارسی معین) ، حبس شدن نفس. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) ، در بیت زیر ظاهراً مقید شدن است:
گرنه خاقانی مرا بند آمدی
دست بر خاقان و خان افشاندمی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنات الما
تصویر بنات الما
جانوران دریایی، مرغان دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیت المال
تصویر بیت المال
اموال عمومی متعلق به دولت اسلامی، خزانۀ دولت اسلامی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ تُسْ سَ)
آفتاب. شمس. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(بَ تُلْ)
هر حیوان که در آب باشد. (مهذب الاسماء). آنچه در آب زندگی کند چون ماهی و پرنده و غورباغه. (ثمار القلوب ص 220). طایری است آبی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در ایام مد از اجناس حیوانات و بنات الماء و انواع ماهی و خایه های آن به آن عرصه احتباس کرده محفوظ دارند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 36). چشمه ای هست آب صافی در غایت عذوبت و سلاست خالی از تمامت بنات الماء. (ترجمه محاسن اصفهان ص 41)
لغت نامه دهخدا
(بَ تُلْ)
آب خانه. بیت الخلا. بیت التخلیه. بیت الفراغ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ تُلْ مَ طَ)
جانورکی است سرخ رنگ که در عقب باران ظاهر شده و بعد از خشکیدن زمین میمیرد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(بِ تُلْ مَ)
رجوع به بنت مخاض شود، گرفتار کردن. مقید ساختن. اسیر کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ نُلْ)
مرغابی. (مهذب الاسماء). بط. اوزّ. اردک. بت. ج، بنات الماء
لغت نامه دهخدا
(بَ تُلْ مِ)
پشکل ها. و معاء مفرد امعاء است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(زَ تُلْ)
زیتون الماء. زیتون نارسیده که آنرا در آب نمک گذارند. (از دزی ج 1 صص 616- 617). رجوع به زیتون الماء شود
لغت نامه دهخدا
مرغابی حیواناتی که عشق وانسی بزندگانی در آب دارند مانند: ماهی و طیور آبی و وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
داراکخانه گنجخانه محلی که کلیه غنایم و اموال پس از تقسیم و توزیع بین ذوی الحقوق در آنجا جمع میشد خزانه کل مملکت در عهد خلفا: (و هر روز هزار درم از مال خود بصدقه دادی نه از بیت المال، نره آلت رجولیست. یا بیت المالجی (المالچی)، کسی که از طرف سلطان متصدی بیت المال بود، کسی مه از طرف سلطان مسئول نگهداری اموال غایبان و یتیمان بود حاکم امور مجهول المالک (بقول تذکره الملوک در عهد صفویه قاضی رسما این سمت را داشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابن الماء
تصویر ابن الماء
((اِ بْ نُ لْ))
مرغابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیت المال
تصویر بیت المال
((~. لْ))
خزانه کل مملکت
فرهنگ فارسی معین
خزانه، خزینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد